نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

لوین نیز در جهت گشتالت کار می کرد، با این تفاوت که او برخلاف دیگران، که به طور عمده بر مطالعه ی ادراک تأکید می کردند، زیربنای کار خود را بر اساس بررسی نیازها، شخصیت و عوامل اجتماعی قرار داد؛ در حالی که ورتایمر، کافکا و کوهلر، به هنگام توضیح رفتار بر سازه های زیستی تکیه داشتند، لوین روانشناسی را یک علم اجتماعی می دانست.
لوین در آلمان متولد شد و در همانجا تحصیلات دانشگاهی را به پایان رساند.
او در سال 1914 و در حالی که به مطالعات خود در رشته های ریاضی و فیزیک ادامه می داند، موفق به گفتن دکترا در روانشناسی شد. پس از پایان خدمت نظام، به دانشگاه برلین بازگشت و سرانجام به گروه روانشناسان گشتالت پیوست. در آنجا پژوهشهای درخشان و مهمی درباره ی انگیزه و تداعی انجام داد و نظریه ی میدانی را تدوین کرد.
لوین در سال 1933، به دلیل فشار نظام هیتلری به امریکا مهاجرت کرد و در آن کشور در زمینه ی روانشناسی اجتماعی آزمایشها و مطالعات متعددی انجام داد و سرانجام در سال 1947 درگذشت.
گرایش در حال رشد اندیشمندان در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم آن بود که در اصطلاحات روابط میدانی اندیشه کنند و به این ترتیب از چهارچوب ذره گرایانه پافراتر نهند. همانطور که دیدیم، ورتایمر، کافکا و کوهلر چنین گرایشی داشتند. مفهوم نظریه ی میدانی در روانشناسی در اصل از مفهوم میدانهای نیرو در فیزیک گرفته شد و در روانشناسی بیشتر با نام «کورت لوین» پیوند خورده است.
لوین در اصل به مسأله ی انگیزه توجه داشت و در نتیجه نظریه ی میدانی خود را به عنوان نظریه ای در باب ادراک و انگیزه توسعه داد. در عین حال، به لحاظ علاقه اش به مسائل روزمره ی زندگی به مطالعه ی موضوعات مختلف علوم اجتماعی مانند مسائل مربوط به گروههای اقلیت، سازمانهای سیاسی، روابط بین المللی و بین فرهنگی پرداخت. به همین دلیل در حیطه ی روانشناسی اجتماعی چهره ای برجسته به شمار می رود. او از متقدمان مطالعه و تحقیق درباره ی پویاییهای گروه و پژوهش علمی در این زمینه محسوب می شود. لوین تحت تأثیر مفهوم نظریه ی میدانی در فیزیک، مدعی بود که اثر نیروهای روانشناختی همزمان که در میدان روانشناختی یا فضای زندگی عمل می کنند، موجب سازماندهی مجدد آن میدان و رفتار روانشناختی می گردند. از این رو، میدان روانشناختی یا فضای زندگی مفهوم اصلی و کلید درک نظریه ی میدانی به شمار رفته است و به منزله ی الگوی تفکر روانشناختی این نظریه محسوب می شود.
این فضا به نظر لوین متشکل از دو مقوله ی شخص و محیط روانشناختی است.
به طور کلی، در مطالعات روانی لوین بر شرایط انگیزشی موقعیتهای شخص محیط تأکید می کند و در فرایند پژوهش به پنج مرحله ی تفکیک ناپذیر در شرایط انگیزشی تکیه دارد: 1) یادآوری وظیفه ی ناتمام، 2) توسعه و تحول سطوح خواست و آرزو، 3) جایگزینی اعمالی که تنش را کاهش می دهد، 4) توسعه و ایجاد رضایت و در نتیجه انجام دادن وظایف ناتمام و 5) توسعه خشم. (1) مطالعه ی این مراحل به شناخت رفتار شخص در فضای زندگی منجر می شود که به عنوان الگویی از وابستگی متقابل واقعیات و اعمال به شمار می آید:
قوانین عام روانشناختی، احکامی است در باب ارتباطات تجربی بین این عناصر ساختاری... ممکن است تعداد نامحدودی از این منظومه ها (فضای زندگی) را در خط این قوانین به دست داد که هر یک منطبق با یک مورد خاص و در یک زمان خاص باشد. (2)
هدف لوین از تعریف مفاهیم روانشناسی میدانی تعریفی بود که بتواند انواع رفتار را تحت پوشش قرار دهد و در ضمن روانشناس را در یک موقعیت مشخص، در شناخت یک شخص معین یاری رساند. او معتقد بود که قوانین قراردادی روانشناسی رفتارگرا، براساس پیشگوییهای آماری است و پیش بینی آماری را تنها می توان در کودک متوسط یا الگوی رفتاری یک گروه سنی به کاربرد، در حالی که اینگونه قوانین، قادر به درک و پیش بینی آنچه یک شخص معین در یک موقعیت ویژه انجام می دهد، نیست. بنابراین، روانشناسی باید موقعیتیهایی را که شخص در آن مورد مطالعه قرار می گیرد، مشاهده کند. بدین ترتیب نظریات لوین در روانشناسی معاصر آثار شگرفی به جا گذاشت تا آنجا که گاردنرمورفی در سال 1958 نوشت:
این نبوغ کورت لوین بود که برای شناخت طبیعت متنوع انسان و نیز موضوع به هم پیوسته و انعطاف پذیر استعدادهای بالقوه، مناسبترین ابزار را در اختیار ما گذاشت. (3)
هر چند ممکن است تعریف مورفی از کورت لوین مبالغه آمیز باشد، اما پوشیده نیست که افکار لوین در تعدیل نظریات رفتارگرایی و معطوف کردن توجه به نگرشی نو درباره ی انسان و روش مطالعه ی او بسیار حایز اهمیت است.

روش روانشناسی میدانی

لوین می خواست از یک الگوی ریاضی برای ارائه ی مفهوم نظری خود درباره ی فرایندهای روانی استفاده کند. به همین دلیل، متوجه شد که آمار به تنهایی برای اهداف او کافی نیست. پس در توسعه ی روانشناسی خود، افکار و مفاهیم مشخصی، چون توپولوژی و بردار را از دیگر علوم، بویژه هندسه و فیزیک گرفت. اما آنها را درست به همان شکل که در علوم اصلی خود تعریف می شوند، به کار نبرد، بلکه به شیوه ای آنها را تعریف کرد که در نظام روانشناسی میدانی، کارآیی بیشتری داشته باشند.
برخی از دانشمندان به لوین خرده می گیرند که او به این اصطلاحات معانی متفاوتی داده و تا اندازه ی زیادی موجب آشفتگی اصطلاح شناسی علوم شده است. او در پاسخ می گوید، دانشمندان در هر علمی، باید هر مفهومی که به طور مؤثر راهنمای آنان در پیگیری و حل مسائلشان باشد، استفاده کنند. نسبی گرایان از هماهنگی و همکاری علمی استقبال کرده، آن را تشویق می کنند. اما اصرار ندارند که قلمرو و میدان یک علم به وسیله قوانین، اصول، مفاهیم و تعاریف خاص یک علم خویشاوند، محدود شود.
به این ترتیب لوین با استفاده از مفاهیم برداری و توپولوژیک، واقعیات روانشناختی را در اصطلاحات مربوط به ارتباطات میدانی شخص و محیط روانشناختی توضیح می دهد. او برای این کار، روش نظریه ی میدانی را به همان شکل که در علم فیزیک مرسوم است، به کار می برد.
موضوع دیگری که لوین در مطالعات روانشناختی به آن اهمیت زیادی می داد، استفاده از نظریه در جمع بندی مسائل روانشناختی بود؛ به این معنی که برخلاف ادعای بیشتر رفتارگرایان از جمله اسکینر که بر نظریه با ناباوری می نگریستند، لوین نظریه و فرضیه را ابزار عمده ی توضیح مسائل علمی می دانست. برای او، نظریه، ایجاد هماهنگی بین دو عملکرد را ممکن می سازد و نشان می دهد که چه چیزی دانسته شده و راه کسب دانش نوین چگونه است. در واقع، روش علمی نه تنها شامل فرایندهای مشاهده و طبقه بندی داده هاست، بلکه شامل صورت بندی و ارائه ی فرضیات نیز می شود. لوین می خواست درباره ی انسان به فرضیات مشخصی دست یابد و در عین حال چگونگی بررسی آنها را معین کند. در نتیجه مدعی شد که جمع آوری و طبقه بندی واقعیات رفتاری، برای پاسخ به سؤالات مربوط به شرایط و علل رویدادهای روانی ناکافی است. لوین با نظر رفتارگرایان مبنی بر اینکه هر پژوهشی در گام نخست باید با مشاهده ی دقیق آغاز شود، موافق بود، اما در حالی که بر اهمیت مطالعه ی انگیزه ی آدمی تأکید می ورزید، مشاهده را به روشی مختلف و برای هدفی متفاوت انجام می داد:
تنها با کمک نظریه می توان علت ارتباطات متقابل را مشخص کرد. علم بدون نظریه، به دلیل نداشتن عناصری که قادر به سازماندهی واقعیات است و به پژوهش جهت می دهد، کوراست. حتی به لحاظ عملی، گردآوری واقعیات به تنهایی فاقد ارزش است. این عمل نمی تواند به سؤالاتی پاسخ دهد که برای اهداف عملی اهمیت دارد. مثلاً برای اینکه فرد اثر یک طرح را در یک مورد مشخص به دست آورد، چه باید بکند؟ برای پاسخ به این سؤال، ما به نظریه نیازمندیم. اما آن نظریه ای که حاصل تجربه است، نه ناشی از تفکر نظری؛ یعنی نظریه و واقعیت باید به طور تنگاتنگ به هم مرتبط باشند. (4)
قصد لوین آن بود که قوانینی (روابطی) به دست دهد که بر طبق آن بتوان رفتار فرد را در فضاهای زندگی خاص او پیش بینی کرد. او معقتد بود که برای فهم و پیش بینی رفتار فرد، باید شخص و محیط او را به عنوان واقعیات و عملکردهای وابسته در نظر گرفت. او همه ی رویدادها و وقایعی را که در فضای زندگی شخص رخ می دهد، حتی آنهایی را که فقط یک بار اتفاق می افتد، قانونمند می دانست. لوین، به رغم قبول ارزش میانگین تمام موارد ممکن، توجه خود را بیشتر بر توصیف کامل موقعیتهای شخص - محیط متمرکز کرده، می نویسد:
همه ی قوانین روانشناسی، احکام ارتباطات تجربی بین این عناصر نهادی یا متعلقات خاص آنهاست. می توان تعداد نامحدودی از فضاهای زندگی را با این قوانین که هر یک منطبق با یک مورد خاص و در یک زمان خاص هستند، مشخص کرد. (5)

مفاهیم کلیدی روانشناسی میدانی

نظریه ی لوین غالباً تحت عنوان روانشناسی توپولوژیک و روانشناسی برداری شناخته شده است. لوین تحت تأثیر علم فیزیک، در توسعه ی روانشناسی میدانی، از اصطلاح سازه (6) که تفکر ابداعی است، بهره ی فراوان برد. همانطور که اتم و جرم، سازه های غیر روانشناختی هستند، فضای زندگی، شخص، والانس (7) مصادیق سازه های مفهومی روانشناختی محسوب می شوند. به یک معنی، علوم عمیقاً بستر اختراع و توسعه و تحول یا اصلاح و آزمایش سازه هاست.
نظریه ی میدانی از داده های قابل مشاهده به عنوان فنوتیپ (8) و از سازه های غیر قابل مشاهده به عنوان ژنوتیپ نام می برد.
لوین مدعی است که: «مفاهیم «توپولوژیک» و «برداری»، قدرت تحلیل و دقت مفهومی را افزایش داده برای مطالعه ی طیف وسیعی از مسائل روانشناختی سودمند است. (9) روانشناسی میدانی به وسیله ی مجموعه ای از مفاهیم یا سازه ها که شناخت واقعیت روانشناختی را به روشی مناسب ممکن می سازد، تعین می یابد. لوین با استفاده از این مفاهیم به توضیح رفتارهای قابل مشاهده و غیر قابل مشاهده می پردازد.
برای اینکه به تفکرات نسبی گرای روانشناسی میدانی پی ببریم، لازم است مفاهیم کلیدی را دقیقاً به همان شکل که در این زمینه استفاده می شود، تعریف کنیم. در مطالعه ی این مفاهیم، خواننده فکر اصلی نظریه ی میدانی را که عبارت از معانی همه ی سازه هایی است که به طور دو جانبه به هم وابسته اند، به خاطر خواهد سپرد. هر معنی به معنای همه ی مفاهیم دیگر وابسته است. به طور کلی، تمام متغیرهای روانشناسی میدانی به هم وابسته اند، علاوه بر این باید به خاطر داشت که نمودار فضای زندگی به طور مجازی قابل ترسیم است. همه چیز را نمی توان یکباره نشان داد. یک تصور ذهنی کامل و دقیق از فضای زندگی باید تمام واقعیات روانشناختی و سازه ها را در یک موقعیت کلی، که به وسیله ی یک شخص معینی ارائه می شود، نشان دهد. شخص همراه با محیط، ساختاری است که به جنبه های گوناگون تقسیم شده است. برخی از جنبه های شخص عبارت است از دوستان، آرزوها، جاه طلبیها، تصور از خود، نیازها، تواناییهایی که درباره حل مسائل و موضوعات متنوع دارد و فعالیتهایی که به شکلهای گوناگون انجام می شود. محیط روانشناختی نیز، شامل همه ی اشیایی است که شخص در یک زمان معین درک می کند.
به طور کلی،‌ می توان سازه های کلیدی - نظریه های اختراعی - روانشناسی میدانی را به سه مفهوم محوری به نامهای فضای زندگی، توپولوژی و بردار و به تعدادی مفاهیم کمکی تقسیم کرد. فضای زندگی سازه ی اصلی لوین است که موقعیت زمان حال را ارائه می کند. دو مفهوم محوری دیگر، یعنی توپولوژی و بردار، برای مشخص کردن ویژگیهای اصلی فضای زندگی به کار می رود.

فضای زندگی

فضای زندگی صورت بندی علمی مجموعه ای از موقعتیهای غیر قابل برگشت و متفاوت، اما دارای صفات مشترک و به هم پیوسته ای است که هر یک تمایلات و ارتباطات بی مانندی را در خود ذخیره کرده اند. فضای زندگی با این هدف توسعه یافت که: 1) ممکن و ناممکن را در زندگی شخص توضیح دهد؛ 2) آنچه را اتفاق خواهد افتاد،‌ پیش بینی کند. این مفهوم معرف یک الگوی کلی از عوامل یا محرکهایی است که بر رفتار فرد در یک لحظه ی خاص اثر می گذارد. در روانشناسی میدانی، رفتار بر تغییر در فضای زندگی ناظر است. این تغییر، روانشناختی است و برحسب رشد هوشی فرد انجام می گیرد. فضای زندگی شخص، جهان روانشناختی او یا موقعیت «حال» یا «اکنون» اوست. این معنی شامل شخص، محیط روانشناختی یا بخشی از محیط اجتماعی و مادی فرد می شود که به طور روانشناختی در یک لحظه ی خاص با او درگیر شده، مرتبط می شود، چرا که با اهداف او در همان لحظه ی خاص رابطه دارد.
محیط روانشناختی شامل رویدادها و اشیای ادراک شده است. این معنی یک واسطه ی تمایز نایافته که شخص را در برگرفته باشد، نیست. شخص به تعبیر روانشناختی، خودی است که به طور هدفمند رفتار می کند.
فضای زندگی بازنمای اشیای فیزیکی نیست، بلکه ارائه دهنده ی ارتباطات نمادی و عملکردی آن است. از این رو نه تنها اشیای ادراک شده، بلکه مقولاتی چون خاطره، زبان، اساطیر، هنر و دین را عرضه می کند. مجموعه های پیوسته ی فضای زندگی، کل جهان روانشناختی را که شخص در آن زندگی می کند، به نمایش می گذارد. این جهان ممکن است، ادراک، دانش، اعتقادات، جنبه های گذشته و آینده و افکار مجرد شخص را - به همان شکل اشیای عینی - شامل شود.
فضای زندگی را یک بدنه ی خارجی غیر روانشناختی احاطه کرده است. این بدنه تمام جنبه های محیط اجتماعی و مادی فرد را که در زمان مطالعه ی او روانشناختی نیستند، در برمی گیرد. بدنه ی خارجی فضای زندگی، مشتمل بر تمام ادراکات بالقوه ای است که آشکارا با ادراکات عملکردی واقعی، متفاوت است.
می توان شخص، محیط روانی و بدنه ی خارجی فضای زندگی را به گونه های مختلف نشان داد. شخص به طور نمادی درون محیط روانشناختی قرار می گیرد و هر دو به وسیله ی بدنه ی خارجی محاصره شده اند. خصوصیت مرزهای نواحی یک فضای زندگی، نفوذناپذیری آن است. عوامل غیر روانشناختی که به وسیله ی مشاهده گر قابل رؤیت است، ممکن است در لحظه ی بعد برای فرد مورد مطالعه ی روانشناختی شود. برای اینکه جنبه یا بخشی از جهان مادی بتواند بر رفتار هوشمندانه ی شخص اثر بگذارد، باید در نتیجه ی تعامل، از پوسته ی خارجی به فضای روانی او انتقال یابد.

 

از نظر روانشناختی شخص متشکل از دو ناحیه به نامهای 1. نظام ادراکی حرکتی (10)؛ 2. نظام شخصی - درونی (11) است. نظام شخصی - درونی که معرف نیازهای فرد است، درونی ترین بخش فضای زندگی است و نظام ادراکی - حرکتی که ناحیه ی مرزی بین نظام شخصی - درونی و محیط روانشناختی محسوب می شود، نماینده ی تواناییهای عملی، دانش و شناخت شخص است. تمرین تواناییهای شناختی مستلزم استفاده از حواس برای شناخت اشیاست و به همین لحاظ نظام ادراکی - حرکتی دال بر پدیده ای است که ماشین گرایان آن را ارگانیسم عملکردی می خوانند. از این دیدگاه، نظام ادراکی - حرکتی، ابزار عمل نظام شخصی - درونی است. همچون نظامهای محیط روانشناختی، نظام ادراکی - حرکتی نیز برای برآورد نیازهای شخص، به تدارک فرصتهای مناسب پرداخته، در عین حال آنها را محدود می کند. در عین حال، این نظام به شخص نزدیکتر از محیط است. در این نظام، تواناییها با نظام ادراکی - حرکتی همانند هستند. نیازهای نظام شخصی - درونی، رفتار فرد را به سوی هدفی که مرتبط با آن حالت است، معین می کند.
به لحاظ اینکه نظام ادراکی - حرکتی، به طور عملکردی بین نظام شخصی - درونی و محیط قرار گرفته است، هم اعمال شخص و هم اعمال محیط را جهت می دهد. به این معنی که شخص در ارتباط با محیط روانشناختی اش عمل کرده، به طور خودبخودی و همزمان نتیجه ی عمل خود را درک می کند.
نحوه ی تحول خود به کیفیت تعامل شخص و محیط روانشناختی وابسته است. ارگانیسم، جنبه ای از هر دو یعنی هم جنبه ای از شخص و هم جنبه ای از محیط است. اینکه یک صفت جنبه ای از فرد یا محیط باشد، بیش از هر چیز به نیازها و دیگر عوامل نظام شخصی - درونی وابسته است.
نیازها یا هر حالت دیگر نظام شخصی - درونی تنها از طریق عمل ارگانیکی یا تجلی بدنی می توانند بر محیط تأثیر داشته باشند. (12)

توپولوژی

هنگامی که اصطلاحات یا مفاهیم توپولوژیک در روانشناسی میدانی به کار می رود، موقعیت شخص را در ارتباط با اهداف عملکردی او و همچنین موانعی را که بر سر راه تحقق آن اهداف وجود دارد، نشان می دهد.
توپولوژی، امکانات متعددی برای رفتار یا حرکت روانشناختی فراهم می کند.
توپولوژی هندسه ای ناموزون، شامل درون، بیرون و مرز است، در حالی که به درازا، پهنا و ضخامت بی اعتناست. هیچ فاصله ای تعریف نمی شود، بلکه بیشتر، توپولوژی با موقعیت نسبی اشکال هندسی توصیف می گردد. «به لحاظ توپولوژیک، هیچ تفاوتی بین دایره، بیضی یا چند ضعلی منتظم و غیر منتظم و هر چند ضعلی که داشته باشد، نیست... یک قطره ی آب و کره ی زمین از دیدگاه توپولوژیک، کاملاً معادلند». (13) دو مفهوم احساسی که فضای توپولوژیک بر آنها دلالت دارد، عبارتند از پیوستگی (14)، ارتباطات جزء و کل. (15) به طور توپولوژیک، اشیا ممکن است در کنار، داخل یا خارج هم قرار بگیرند. اندازه و شکل هیچ معنایی در شکل توپولوژیک ندارند. «دو شکل هنگامی با هم معادلند که یکی از آنها از طریق حرکت ارتجالی و انعطافی بتواند بر دیگری منطبق شود. (16)
مفاهیم توپولوژیک برای اراده ی تعریف ساختار فضای زندگی به روشی که طیفی از ادراکات و اعمال را تعریف کند، به کار می رود. این امر از طریق نمایش نظم و ترتیب بخشهای عملکردی فضای زندگی انجام می گیرد. بخشها به عنوان نواحی گوناگون و مرزهای آن نشان داده می شود (زمانی که فرد دارای ساختار شد، به دو ناحیه تقسیم می شود). نواحی علاوه بر جنبه های شخصی که فضای زندگیش مطالعه می شود، فعالیتهای عملی گوناگونی را چون خوردن، خوابیدن، راه رفتن، تصمیم گیری و همچنین رویدادهای انفعالی چون اخراج شدن از مدرسه یا تشویق شدن و واحدهای اجتماعی مشخصی چون خانواده، جمعیت، طبقه و گروه را نیز ارائه می دهند. اگر ناحیه ی «سینما رفتن» در فضای زندگی فرد قرار بگیرد، شخص یا به آن فعالیت یا به تفکر درباره ی آن می پردازد. اگر اخراج شدن از مدرسه در فضای زندگی برجسته شود، شخص به سابقه و نتیجه ی آن نظر می کند. جمعیت در یک فضای زندگی ناظر بر معنایی است که جمعیت برای فرد دارد.

 

بردار (17)

مفهوم بردار از نظامی در مکانیک اخذ شده و قدرت و جهت را که دو ویژگی خاص نیروست، نشان می دهد. در روانشناسی، بردار نیرویی است که بر حرکت روانشناختی به سوی یک هدف یا گریز از آن اثر می کند (شکل 12-5).

 

نیرو، گرایش به عمل در یک راه و جهت معین است و بردار مفهومی معادل نیروی روانشناختی دارد. اگر تنها یک بردار وجود داشته باشد، جهت حرکت به آن سمتی است که بردار مشخص می کند، اما اگر دو بردار یا بیشتر، راههای متفاوتی را نشان دهند، حرکت در جهت نیروی برایند آنها خواهد بود. بنابراین، بردارها معرف حرکت نیروها در ساختارهای توپولوژیک هستند. آنها آنچه را اتفاق می افتد یا احتمال دارد که اتفاق بیفتد، به تصویر می کشند. از این رو، بردارها، والانسهای نواحی محیطی یا بخشهای عملکردی فضای زندگی را نشان می دهند. والانس نیروی جاذب یا دفع نواحی است و امکان دارد مثبت یا منفی باشد. والانس وقتی مثبت است که شیء یا رویداد محیطی برای شخص جذاب باشد و والانس منفی معرف انزجار فرد از شیء یا رویداد خارجی است. والانس مثبت بهنیاز روانشناختی پاسخ داده آن را برآورده می کند و والانس منفی مانع برآورده شدن آن نیاز می گردد و در نتیجه به شخص آسیب می رساند. نواحی هدف نیز دارای والانسهای مثبت و منفی اند. نواحی مانع فقط، والانس منفی دارند.
هر بردار، نیرویی را ارائه می کند که به والانس یک ناحیه از فضای زندگی مرتبط است.
در حالی که مفاهیم توپولوژیک برای توضیح ساختاری «ممکن ها» استفاده می شود، مفاهیم برداری، به توصیف پویایی یک موقعیت، یعنی آنچه در حال رخ دادن است یا احتمالاً رخ خواهد داد، می پردازد. بردار ممکن است نیروی کشاننده یا بازدارنده را ارائه کند. نیروی کشاننده، گرایش شخص است به حرکت، در جهت یک ناحیه ی هدف در فضای زندگی یا دور شدن از آن. نیروی بازدارنده، مانع و سدی در برابر حرکت روانشناختی است که در تضاد با نیروی کشاننده قرار می گیرد. این دو نیرو ممکن است ناشی از نیازها و تواناییهای شخص مورد مطالعه باشد. (18)

رفتار

در روانشناسی میدانی، رفتار، تعریفی متفاوت از آنچه رفتارگرایان ارائه می دهند، دارد. رفتارگرایان، هماهنگ با تفسیرهای خود درباره ی روانشناسی به عنوان علم مطالعه ی ارتباطات ارگانیسمهای زیست شناختی و محیط فیزیکی و اجتماعیشان، رفتار را به منزله ی حرکتی غددی یا عضلانی قابل مشاهده و قابل اندازه گیری به شمار می آورند. روانشناسان میدانی این نظریه را نمی پذیرند و معتقدند که، رفتار روانشناختی همراه با هدف است و از این رو عین حرکت فیزیکی نیست. همچنین همه ی رفتارها به طور مستقیم قابل مشاهده نیستند و باید در خلال مطالعه ی اعمال قابل مشاهده، آن را استنباط کرد. (19)
در روانشناسی میدانی هنگامی که از رفتار صحبت می شود، حرکت روانشناختی مورد نظر است و نه لزوماً هر نوع حرکت فیزیولوژیک. ممکن است فردی از نظر عاطفی به فرد دیگر نزدیک شود، اما هنوز هیچ حرکت جسمی از او مشاهده نگردد. رفتار، بیشتر در فضای زندگی رخ می دهد تا در یک فضای قابل مشاهده. رفتار روانشناختی کم و بیش کلامی و نمادین است و ممکن است با تجربه مساوی فرض شود. هر نمونه ی رفتار باید به عنوان نتیجه ی عمل متقابل جنبه های مرتبط و چندگانه ی یک موقعیت مشخص محسوب شود. تعریف وسیع رفتار عبارت از هرگونه تغییر در فضای زندگی است که موضوع قوانین روانشناختی است. بنابراین رفتار ممکن است یک تغییر در مکان وابسته به شخص - محیط، سازماندهی مجدد شناختی محیط، شخص یا ساختاربندی مجدد فضای زندگی باشد. رفتار روانشناختی ممکن است یک عمل هدفمند و آشکار، یک تغییر جهت نگرشی، تغییر در ارزش درک شده شیء یا فعالیت و یا یک ارتباط جدید بین دو رویداد یا بیشتر، باشد.
به طور کلی با توجه به مطالب فوق، رفتار (B) تابعی است از شخص (P) و محیط (E) که در روانشناسی میدانی به شکل معادله ی( B=F(P,E نشان داده شده است. این حکم، شامل فعالیتهای هیجانی، فعالیتهای هدفمند، رؤیا، خواست و تفکر، صحبت و عمل کردن نیز می شود. در این فرمول، شخص و محیط، متغیرهای مستقل از هم نیستند، بلکه متغیرهایی با وابستگی متقابل به شمار می آیند. به عبارت دیگر، برای اینکه رفتار را پیش بینی کنیم، باید شخص و محیط او را به عنوان منظومه ای از عوامل که با هم وابستگی متقابل دارند، در نظر گرفت. (20) ما مجموعه ی این عوامل را فضای زندگی خواندیم که شامل شخص و محیط روانشناختی می شد. بنابراین برای توضیح رفتار باید به ارائه ی علمی فضای زندگی بپردازیم و عملی که رفتار را با فضای زندگی پیوند می دهد، مشخص کنیم. این عمل چیزی است که غالباً با عنوان «قانون» از آن نام می برند. (21)

پی نوشت ها :

1. Bigge, M.; Psychological Foundation of Education; 2nd Ed. New York: Harper and Row, 1968, P. 186.
2. Lewin, K.; Field Theory in Social Science; 1951, P. 250.
3. G.Morphy, 1987, P. 206.
4. Field Theory and Learning; University of Chicago Press, 1942, P. 219.
5. Field Theory in Social Science; P. 61.
6. construct
7. valance
8. phenotype
9. Field Theory and learning; P. 219.
10. motor-perceptual system
11. inner-personal system
12. Lewin, K.; Principle of Topological Psychology; New York: McGraw-Hill, 1936, P. 177.
13. Ibid; P. 86.
14. connectedenss
15. Part-whole relationship
16. Arnold, B.; «Intuitive Concepts in Elementary Topology», 1962, P. 24.
17. vector
18. در شرح مفاهیم کلیدی نظریه ی میدانی، بیشتر از کتاب «موریس بیگ» تحت عنوان نظریه های یادگیری برای معلمان استفاده شده است (م).
19. Learning Theories for Teachers; P. 197.
20. Sahakian; «Psychology of Learning: Systems, Models and Theories», P. 458.
21. loc. cit.

منبع مقاله: شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.